در باب گریز از ما بودن
در باب گریز از ما بودن
در
روزگاری زندگی میکنیم که به راحتی نمیتوان سره را از ناسره تشخصی داد زیرا
در اهمیت هر چیزی لازم است آن را لمس کرد و به واقعیت تلخ آن پی برد .نامش
انسان اما در سکوت به سر میبرد به زعم خود دنیا را میتوان با سکوت تصاحب
کرد و سکوت را چراغ خود کرد محدودیت را آفرید و علاقه مندی را بازستاند !
علاقه مندی کالا نیست که از فروشگاهی آن را خرید، علاقه جریان ممتدی است از
تکرار و تکرار بدون پرداختن به خود و تنها ما بودن تماشای دیگری در خود و
لمس او با تمام وجود ! انسانها همواره از یک قانون تبعیت میکنند به نام
دوری و ساختن دوستی و یا باز گشت به دوستی قبل از صمیمیت یکنواختی آزار
دهنده میشود و از میان این سکون که علت عمده آن کسی جز خود نیست !این خود
منشا تنهایی است و اول بلای جان من نبودن و ما شدن ،میتوان گفت انسان در
عمق توجه بی توجهی را دوست دارد زیرا تعلق خاطر عجیبی دارد به نوستالژیک حس
کردن گذشته و از اینروست که فاصله ای گرفته به اندازه یک شهر نوری اما در
یک طبقه خلاصه....
میتوان حرف زد
به جای سکوتی که هیچ هدفی جز درد به همراه نداشته و نمیتواند داشته باشد
زیرا زمانی که لذت بردی از با هم بودن تنها باشی همه اش دردی و رنج و
تنهایی تلخ.....